بازی و سرگرمی این وبلاگ هر هفته مطلب جدیدی داره. |
||||||||||||||||
آن چیست که زمستان ها میاید در خانه و تابستان ها میرود بالای درخت؟ جواب در ادامه ی مطلب...ی ادامه مطلب ...
این یکی سوالا بسیار سخت تر ولی با جایزه های بهتر هست.
مثلا: کارت شارز ایرانسل 1000 تومانی یا 20 نظر برای وبلاگتون یا ....
1- در يک اتاق تاريک 3 (سه) کلاه قرمز و 2 (دو) کلاه آبي قرار داده ايم. 2 (دو) نفر بينا و 1 (يک) نفر نابينا وارد اتاق مي شوند و هر کدام يک کلاه را بر سر مي گذارند و از اتاق خارج مي شوند. چون اتاق تاريک بوده است دو نفر بينا نيز مانند فرد نابينا قادر به تشخيص رنگ کلاه خود نيستند. بيرون از اتاق هر يک فقط به کلاه ديگران نگاه مي کنند و درباره رنگ کلاه روي سر خودشان قضاوت مي کنند ...
بيناي اول: من نمي دانم که کلاهم چه رنگي است بيناي دوم: من هم نمي دانم که کلاهم چه رنگي است. نابينا: من مي دانم که کلاهم چه رنگي است !! سوال: چطور دو نفر بينا نتوانستند رنگ کلاه روي سر خود را تشخيص دهند ولي فرد نابينا متوجه رنگ کلاه خود شد؟!
2-زنداني داراي دو در است، يكي در آزادي و ديگري دَرِ اعدام. اين زندان داراي دو زندانبان است كه يكي از آنها راستگو و ديگري دروغگوست. خودِ زندانبانان همديگر را به خوبي مي شناسند. در اين زندان مردي محبوس است كه نمي داند كداميك از زندانبانان راستگو، و كداميك دروغگو است؟ به او اجازه مي دهند، از هر يك از زندانبانان كه دلش مي خواهد سؤالي بكند و از پاسخ طرف مقابل بفهمد در آزادي كدام است تا از آن خارج شود. پرسشي كه او بايد بكند تا به آزادي او بينجامد چيست؟ (توجه: فقط قادر به یک سوال است!!)
3-احمد از طبقه ۱۸ ساختمانی افتاد ولی نمرد ؟
4--مردي به همراه يك كوله پشتي و يك قطب نما شروع به سفر ميكند او 50 كيلومتر به سمت جنوب حركت ميكند سپس تغيير مسير داده و 50 كيلومتر به سمت شرق ميرود او بعد از سپري كردن اين مسافت دوباره مسير خود را عوض كرده و 50 كيلومتر به سمت شمال ميرود و در كمال ناباوري مشاهده مي كند كه در همان نقطه اي قرار دارد كه سفرش را آغاز كرده است!!! آيا چنين چيزي امكان دارد؟ چگونه؟
5-در زمان قديم كه روستاييان محصولات خودشان را بميدان براي فروش مي آ وردند يك زن روستايي يك سبد تخم مرغ بميدان آورده كه بفروشد. هنوز هيچ نفروخته بود كه اسب يك سوار پاش خورد بسبد تخم مرغ. نتيحتا بيشتر تخم مرغ ها شكستند. اسب سوار خيلي نا راحت شد واز روستايي پوزش خوا ست و حاضر شد پول همه آنهارا بپردازد. اسب سوار از روستايي سوال كرد": "مادر جون چند تا تخم مرغ داشتي؟" خانم در حواب گفت: "تعدادشونو نميدو نم اما وقتي آنهارا دوتا دوتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند وقتي سه تا سه تا بر ميداشتم يكي باقي ميموند, وقتي چهارتا چهارتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند, وقتي پنحتا پنحتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند, وقتي شش تا شش تا بر ميداشتم يكي باقي ميموند, اما وقتيكه هفت تا هفت تا بر ميداشتم هيچي باقي نميموند. اسب سوار حساب كرد و پول تخم مرغاي زن را داد. - سوال كمترين تعداد تخم مرغي كه زن روستايي ميتوانست داشه باشد چندتا بود؟
اگه 4 سوال رو جواب بدی جایزه میگیری ولی کم!
آخرین مطالب پيوندها ابتدا ما را با عنوان بازی و سرگرمی لینک کنید سپس لینک خود را ثبت کنید!
|